داستان خواهرم معصومه اباد و دخترانی که در این انقلاب سهم به سزایی داشته اند، ایمان انسان به این جمله را بیشتر میکند.
زن با یک دستش گهواره و با دست دیگرش دنیا را تکان میدهد.
خاطرات روزهای اسارات زینب گونه ی معصومه، برایم به عنوان یک دختر که پیش از این خودش را انقلابی می دانست مایه افتخار است. آفرین بر او ! قلبم از رنج هایی که بر ایشان رفته دردناک میشود.حال میفهمم که انقلابی یعنی چه! مایی که خودمان را در صف اول می پنداریم ولی هیچ کاری شاید نکرده ایم و همیشه از آخر مجلس گلچین می کنند.
از معصومه یاد گرفتم :
اول؛ خودسازی. مراقبه این نفس سرکش است که باید اول برنامه ی اصلی زندگی ام قرار گیرد.
دوم؛ علم وبصیرت. تا آگاهی ات نسبت به راهی که برگزیده ای بالانبری و قدرت اقناع پیدا نکنی، به هیچ دردی نمیخوری.
سوم؛ مقاومت و صبرجمیل. کوتاه نیامدن از آرمان های الهی تا پای جان و امیدوار بودن به وعده های الهی.
ان شاالله.
(جمعه 4 دی ماه 94 )
* ... با نگرانی می پرسیدند :« چرا جواب نمی دهید؟ » می خواستم بگویم :«سرمان شلوغ است، سرگرم مردنمان هستیم.» ...
**توصیه شدید به خواندنش
*
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
(مکان : کاخ موزه سعد آباد/ تابستان94)
*گوش کن / گاه با لب بسته سخن می گوید .
**«و ما کان لبشر ان یکلّمه الله الاّ وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه ما یشاء انّه علىّ حکیم»
«هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن بگوید جز وحى یا از فراسوى حجابى، یا فرستادهاى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نماید. آرى، اوست بلند مرتبهى سنجیده کار »(سوره شورى، آیه 51)
*کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ - چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند و خداوند، با صابران (و استقامت کنندگان) است. بقره 249
**طالوت این پیروزی را مدیون مبارزه با هواهای نفسانی و تزکیه نفس می باشند.
هرباری و بلا استثنا، در این چندسال ، تا پایم به شهر ودیارم می رسد، برف یاباران می بارد. بچه ها؛ خاله ها، عموها، مادربزرگ ها و بقیه پشت هم زنگ می زنند تا جویای احوالم شوند. می دانند باران هایی که با امدنم می ایند؛ متفاوتند با باران های معمول روز های دیگر... این که خیلی ها منتظرت باشند؛ شوق امدنت را بیشتر میکند. تمام این ها، دل خوشی های کوچکیست که در کنارهم پازل خوشبختی را تکمیل میکنند. مگر انسان برای حمدوستایش خدای متعال چ چیزی نیاز دارد؟ که اگر تمام زبان شود و همه لحظه الحمدالله بگوید باز هم کم است. اصلا زبان قاصر از بیان می شود. نیامدم پز مثلا خوش قدمی بدهم. آمدم بنویسم "انتظار" واژه غریبیست. بین ادم هایی که منتظر امدنت هستند؛ همیشه و ناخوداگاه دنبال یک شخص خاص میگردی. این همه انتظار خوب است اما یک نفر؛ یک نفر باید باشد که منتظرواقعی امدنت باشد. او که نباشد بی قراری. او بی قرار تو است و تو بیشتر بیقرار نبودنش.اینکه عین خیالش نیست یا هست؟ کجاست و چه می کند؟ همیشه یک نفر خاص باید باشد که انتظارت را بکشد. به چگونه منتظر بودن خودمان فکر میکنم. به این ندبه های هرصبح جمعه؛ به کمیل های پنج شنبه شب ها؛ به پیامک های ''جهت تعجیل در فرجش صلوات"ها. اینکه این ها همه است ولی آنی که باید باشد تا آقا بیاید نیست. از خودم می پرسم مگر خصلت های یک منتظر واقعی چیست؟ چطور منتظر امدنش هستم ولی نمیدانم چطور؟ چه باید کرد؟ چه کرده ام؟ اصلا در روز چقدر به امدنش فکر میکنم؟ عرق شرم و خجالت یعنی حواست باشد چه مثلا منتظری هستی؟!
*بس است اینکه به آه و ناله در همه عمر / به انتظار نشستی / به انتظار به ایست (سجاد سامانی)