شَـرحِ مـاوَقَــعِ

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

شَـرحِ مـاوَقَــعِ

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

شَـرحِ      مـاوَقَــعِ

به نام آنکه همه چیز اوست.

آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد
پس بیا با عشق،فصل بغضمان را رد کنیم
(قیصر)


بهار نارنج حکم یک دفترچه یادداشت دارد.

ان شاالله حتی برای یک نفر مفید باشد.

(از نظرات استقبال می شود)



۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است



شهدای گمنام سده لنجان


*ولاتَحْسَبَنَّ الذّینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمواتاً بَل أَحیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یرْزَقُونَ.(ال عمران169)

کسانی را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندارید؛ بلکه اینان زنده و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۴
دختر ِ بهار نارنج

اصفهان/تیرماه94

تازه کفش های چرم مصنوعی که عصر خریده بودم راه به پا کرده بودم که موبایلم زنگ خورد. بدو بدو امدم توی هال  وجواب دادم. از اتحادیه بود. ساعت ده دقیقه به ده شب اتحادیه با من چه کاریمیتوانست داشته باشد؟ ان سوی خط دبیرفرهنگی بود. تهِ تهِ مکالمه مان یک دقیقه هم نشد.

- باید زودتر خدمتتان عرض می‌کردیم.کارت وروداضافه‌ای فعلا نداریم خانم.ریسک رفتنتان پنجاه_پنجاه است.خودتان قبل از امدن به تهران تصمیم بگیرید.

بابغض،حرف های ناگفته درگلویم را فرو دادم. سرم را که برگرداندم مامان گفت:

-دلم خیلی روشنه؛برو به سلامت.

توی راه ترمینال ,سادات نوشت : ازاول هم دلم روشن بود. برو.مطمئن باش او را خواهی دید. دعایم بدرقه راهت خواهدبود..

****

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
دختر ِ بهار نارنج

هم زمانیکه بیهوده در آب دست و پامیزدم و دستم به هیچ جا بند نبود و هیچ چیزی پیدا نمیکردم که تکیه گاه کنم و خودم را بالا بکشم و چه آن زمانیکه  نجات غریق داد می‌زد نفس بکش... نفس عمیق بکش و سرم به دوران افتاده بود و جزسیاهی چیزی نمی‌دیدم... در تمامی این لحظه‌ها،تصویر تابوت های شهدای غواصی که چندهفته پیش توی تلویزیون یا همین‌جا توی گلستان شهدا تشییع شده بودند جلوی چشمانم رژه می‌رفت.نشسته بودم یک گوشه و زار می‌زدم.تنها تصاویری که می‌دیدم ،صحنه ای بودکه صدوخورده ای غواص که دستشان را ازپشت بسته اند را توی یک گودال بزرگ درواقع انداخته‌اند و کپه کپه خاک خالی می‌کنند روی سرشان. نه دست وپایی زده می‌شود؛ نه نمی‌شود نفس کشید که اگر بکشی جز خاک چیزدیگری نیست که حجم ریه‌هایت را پر کند و نه میشود نفس نکشید که امریست  طبیعی و عادی شده و تاوقتی همین نفس های از سر عادت؛ به شماره نیفتد, کسی شکر آمدوشدنش را نخواهدکرد. مرگ بالای سرم ایستاده بود و فقط چندلحظه‌ای درنگ و غفلت کافی بود که برای همیشه چشمانم به این دنیای فانی بسته شود و تنها جمله‌ای که درگیرش بودم این بود که ، این صدو هفتاد ه پنج نفر دست بسته واقعا چه کشیـدند؟؟


 

*خداوندا ! ما را غافل ازیـن دنیا مبر که جز خسران چیزی ره توشه‌یمان نخواهد بود.(آمین)

*حتّی اِذا جاءَ اَحدهْمْ الْموًتُ قالَ رُبِّ ارًجِعْونِ لَعلّی اَعًمُلُ صالِحاً فیما ترکت کلاّ اِنّهاکَلِمُه هْو قائِلُها و مِنً وُرائِهِمً بُرًزَخٌ اِلی یُوًمِ یْبًعُثُون.

آنگاه که یکی از آنها را مرگ فرا رسد گویند پروردگارا مرا باز گردان، باشد که کار شایسته‌ای در تدارک گذشته خود بجا آورم به او خطاب می‌شود که هرگز چنین نخواهد شد این سخنی است که او گوینده آن است و از حین مرگ تا روزی که بر انگیخته شوند برزخ و فاصله‌ای است.

 *ویرایش نشده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۸
دختر ِ بهار نارنج