شَـرحِ مـاوَقَــعِ

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

شَـرحِ مـاوَقَــعِ

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

شَـرحِ      مـاوَقَــعِ

به نام آنکه همه چیز اوست.

آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد
پس بیا با عشق،فصل بغضمان را رد کنیم
(قیصر)


بهار نارنج حکم یک دفترچه یادداشت دارد.

ان شاالله حتی برای یک نفر مفید باشد.

(از نظرات استقبال می شود)



بگذرد ایامِ هِجران نیز هم

چهارشنبه, ۵ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

سوریه سقوط کرده، محمدحسن برای بار هزارم سان نظامی میبیند و طبل میزند، احترام نظامی تمرین میکند و میپرسد: مامان چی گفت؟ سر برمیگردانم و برای هزارمین بار با لبخند میگویم: ما ایستاده ایم. سینک را برق می اندازم، کمرم را با چادر میبندم و توی ذهنم با همسرم دعوا میکنم. نصفه شب به حاج اقا پیام میدهم که مگر زن و بچه ادم نباید اولویت باشند؟ شلغمهایم ته میگیرند و توی کابینتهایم سوسک پیدا میشود. باز از حرف های خانواده شوهر ناراحت میشوم و دو سه روزی با همسرم سرسنگین میشویم. شبها برای جدا خواباندن پسرم قصه سر هم میکنم و با خمیازه لالایی علی کوچولو را میخوانم و به...علی میخواد که اونم یک مرد واقعی بشه، قد بکشه بزرگ بشه، شبیه باباش بشه، از خاک ایران نگذره، سرش بره قولش نره... که میرسم بغض میکنم و گلوی سفید و نبض دار پسرم نگاه میکنم. میخواهم رژیم بگیرم و هنوز چیزهایی که میخواهم بخرم با بودجه خانواده نمیخواند. به تغییر چیدمان خانه فکر میکنم و دوست دارم خانه تکانی کنم. ظرفهای توی سینک تمام نمیشود و هنوز درد دارم.

مشغولم... مشغولم به زندگی، برگشته ام و زندگی در من جریان دوباره پیدا کرده. به همه اینها مشغولم و روزگاری دلم برای تک تک این جزییات تنگ شده بود. حالم خوب است و مشغولم به باز کردن گره های ریز وکور زندگی که جز با سرانگشت ظریفِ من باز نخواهد شد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۰/۰۵
دختر ِ بهار نارنج

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی