*ولاتَحْسَبَنَّ الذّینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمواتاً بَل أَحیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یرْزَقُونَ.(ال عمران169)
کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندارید؛ بلکه اینان زنده و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
*ولاتَحْسَبَنَّ الذّینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمواتاً بَل أَحیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یرْزَقُونَ.(ال عمران169)
کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندارید؛ بلکه اینان زنده و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
اصفهان/تیرماه94
تازه کفش های چرم مصنوعی که عصر خریده بودم راه به پا کرده بودم که موبایلم زنگ خورد. بدو بدو امدم توی هال وجواب دادم. از اتحادیه بود. ساعت ده دقیقه به ده شب اتحادیه با من چه کاریمیتوانست داشته باشد؟ ان سوی خط دبیرفرهنگی بود. تهِ تهِ مکالمه مان یک دقیقه هم نشد.
- باید زودتر خدمتتان عرض میکردیم.کارت وروداضافهای فعلا نداریم خانم.ریسک رفتنتان پنجاه_پنجاه است.خودتان قبل از امدن به تهران تصمیم بگیرید.
بابغض،حرف های ناگفته درگلویم را فرو دادم. سرم را که برگرداندم مامان گفت:
-دلم خیلی روشنه؛برو به سلامت.
توی راه ترمینال ,سادات نوشت : ازاول هم دلم روشن بود. برو.مطمئن باش او را خواهی دید. دعایم بدرقه راهت خواهدبود..
****
هم زمانیکه
بیهوده در آب دست و پامیزدم و دستم به هیچ جا بند نبود و هیچ چیزی پیدا
نمیکردم که تکیه گاه کنم و خودم را بالا بکشم و چه آن زمانیکه نجات غریق
داد میزد نفس بکش... نفس عمیق بکش و سرم به دوران افتاده بود و جزسیاهی
چیزی نمیدیدم... در تمامی این لحظهها،تصویر تابوت های شهدای غواصی که
چندهفته پیش توی تلویزیون یا همینجا توی گلستان شهدا تشییع شده بودند جلوی
چشمانم رژه میرفت.نشسته بودم یک گوشه و زار میزدم.تنها تصاویری که
میدیدم ،صحنه ای بودکه صدوخورده ای غواص که دستشان را ازپشت بسته اند را
توی یک گودال بزرگ درواقع انداختهاند و کپه کپه خاک خالی میکنند روی
سرشان. نه دست وپایی زده میشود؛ نه نمیشود نفس کشید که اگر بکشی جز خاک
چیزدیگری نیست که حجم ریههایت را پر کند و نه میشود نفس نکشید که امریست
طبیعی و عادی شده و تاوقتی همین نفس های از سر عادت؛ به شماره نیفتد, کسی
شکر آمدوشدنش را نخواهدکرد. مرگ بالای سرم ایستاده بود و فقط چندلحظهای
درنگ و غفلت کافی بود که برای همیشه چشمانم به این دنیای فانی بسته شود و
تنها جملهای که درگیرش بودم این بود که ، این صدو هفتاد ه پنج نفر دست
بسته واقعا چه کشیـدند؟؟ *خداوندا ! ما را غافل ازیـن دنیا مبر که جز خسران چیزی ره توشهیمان نخواهد بود.(آمین) *حتّی اِذا
جاءَ اَحدهْمْ الْموًتُ قالَ رُبِّ ارًجِعْونِ لَعلّی اَعًمُلُ صالِحاً
فیما ترکت کلاّ اِنّهاکَلِمُه هْو قائِلُها و مِنً وُرائِهِمً بُرًزَخٌ
اِلی یُوًمِ یْبًعُثُون. آنگاه که
یکی از آنها را مرگ فرا رسد گویند پروردگارا مرا باز گردان، باشد که کار
شایستهای در تدارک گذشته خود بجا آورم به او خطاب میشود که هرگز چنین
نخواهد شد این سخنی است که او گوینده آن است و از حین مرگ تا روزی که بر
انگیخته شوند برزخ و فاصلهای است. *ویرایش نشده
زمانی که پای در وادی جوانی میگذاری، دورانی که از آن به بهار عمر یاد میکنند؛ دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست.
انسان ها،تغییر میکنند،خواسته یانا خواسته. به باور عامیانه، بــزرگ میشوند.
بعضی ازدواج میکنند و تشکیل خانواده میدهند؛
بعضی ازین مرحله عبور میکنند و کودکی به این دنیا میآوردند؛
بعضی ها وارد بازار کار و سرمایه میشوند
بعضی ها بصورت جدی وارد اجتماع بزرگتری میشوند
و این بعضیها مصادیق گوناگونی دارد.
از بیست سالگی به بعد مرحلهی گذار است.
انسان ها، شکل میگیرند، پیچ و تاب میخورند و اتفاقات،مشکلات،سختی ها و خوشیها پیکره اش را
میتراشندو قالب میدهند. و این پیکره تراش خورده،بستگی به زحمات و تلاش فرد، کم کم عصارهی وجودی او
را شکل میدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------
*«وَ
مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ
خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» / (انعام/ ۳۲)
*«زندگی دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی نیست و سرای آخرت، برای آنها که پرهیزگارند، بهتر است! آیا نمی اندیشید؟»