به یاد آن صـدو هفتــاد و پنـج نفـــر دست بسته
هم زمانیکه
بیهوده در آب دست و پامیزدم و دستم به هیچ جا بند نبود و هیچ چیزی پیدا
نمیکردم که تکیه گاه کنم و خودم را بالا بکشم و چه آن زمانیکه نجات غریق
داد میزد نفس بکش... نفس عمیق بکش و سرم به دوران افتاده بود و جزسیاهی
چیزی نمیدیدم... در تمامی این لحظهها،تصویر تابوت های شهدای غواصی که
چندهفته پیش توی تلویزیون یا همینجا توی گلستان شهدا تشییع شده بودند جلوی
چشمانم رژه میرفت.نشسته بودم یک گوشه و زار میزدم.تنها تصاویری که
میدیدم ،صحنه ای بودکه صدوخورده ای غواص که دستشان را ازپشت بسته اند را
توی یک گودال بزرگ درواقع انداختهاند و کپه کپه خاک خالی میکنند روی
سرشان. نه دست وپایی زده میشود؛ نه نمیشود نفس کشید که اگر بکشی جز خاک
چیزدیگری نیست که حجم ریههایت را پر کند و نه میشود نفس نکشید که امریست
طبیعی و عادی شده و تاوقتی همین نفس های از سر عادت؛ به شماره نیفتد, کسی
شکر آمدوشدنش را نخواهدکرد. مرگ بالای سرم ایستاده بود و فقط چندلحظهای
درنگ و غفلت کافی بود که برای همیشه چشمانم به این دنیای فانی بسته شود و
تنها جملهای که درگیرش بودم این بود که ، این صدو هفتاد ه پنج نفر دست
بسته واقعا چه کشیـدند؟؟ *خداوندا ! ما را غافل ازیـن دنیا مبر که جز خسران چیزی ره توشهیمان نخواهد بود.(آمین) *حتّی اِذا
جاءَ اَحدهْمْ الْموًتُ قالَ رُبِّ ارًجِعْونِ لَعلّی اَعًمُلُ صالِحاً
فیما ترکت کلاّ اِنّهاکَلِمُه هْو قائِلُها و مِنً وُرائِهِمً بُرًزَخٌ
اِلی یُوًمِ یْبًعُثُون. آنگاه که
یکی از آنها را مرگ فرا رسد گویند پروردگارا مرا باز گردان، باشد که کار
شایستهای در تدارک گذشته خود بجا آورم به او خطاب میشود که هرگز چنین
نخواهد شد این سخنی است که او گوینده آن است و از حین مرگ تا روزی که بر
انگیخته شوند برزخ و فاصلهای است. *ویرایش نشده