شَـرحِ مـاوَقَــعِ

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

شَـرحِ مـاوَقَــعِ

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

شَـرحِ      مـاوَقَــعِ

به نام آنکه همه چیز اوست.

آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد
پس بیا با عشق،فصل بغضمان را رد کنیم
(قیصر)


بهار نارنج حکم یک دفترچه یادداشت دارد.

ان شاالله حتی برای یک نفر مفید باشد.

(از نظرات استقبال می شود)



۲۷ مطلب با موضوع «رروایتی از روزها» ثبت شده است

درخت


*

دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کرد به رویای دیدنت

بالاتر از نگاه منی! آه! ماه من!
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
(مکان : مازندران)


**
فرمود :  ای یعقوب !  در یک دل ؛ دو معبود جای نمی گیرد .

یعقوب گفت : من یوسف را آینه ی جمال حق می دیدم . وگرنه خود آینه که دیدن ندارد.

فرمود : چه وقت جدت ابراهیم ؛  از ازمون الهی سرافراز بیرون  آمد؟

یعقوب جواب داد : همان هنگام که  از اسماعیلش گذشت ؛ دل برید ؛ عبور کرد . (سریال یوزارسیف)


*** از مما تحبونت بگذر دختر !



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۰
دختر ِ بهار نارنج

جهاداکبر

 

جهاد اکبر نه یک اسم بلکه یک عمل است. عملی بزرگ و انسان ساز. جهاد اکبر همان مبارزه ی طاقت فرسای همیشگی با نفس که باید حق ان را به جا اورد. حفظ و صیانت نفس از کژیها و انحرافات ،شرط پیروزی در این صحنه نبرد است.حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب حیات عارفانه امام علی (ع) چنین می نویسد: نبرد با دشمن مهاجم بیرونى که تهاجم به وطن را پیشه، و تاراج آن را در سر دارد «جهاد اصغر» است. و نبرد عقل با نفس امّاره شهوت‏گرا و غضب آلود «جهاد اوسط» است. و نبرد قلب و عقل و جنگ حضور و حصول و دفاع شهود عین در برابر فهم ذهن «جهاد اکبر» است، که هجرت کبرا را به همراه دارد. و به بیانی دیگر ایشان مصادیق این تعاریف را چنین بیان می کنند:
(فن اخلاق) که براى پرورش مجاهد نستوه به کار می آید، جهاد اوسط است تا از کمند هوا برهد و از کمین هوس نجات یابد و به منطقه امن قسط و عدل برسد. و (فنّ عرفان) براى پرورش سلحشور مقاوم جهاد اکبر است تا از مرصاد علم حصولى برهد و از رصد برهان عقلى رهایى یابد و از محدوده تاریک مفهوم و باریک ذهن نجات پیدا کند و به منطقه‏اى که مساحت آن بیکران است بار یابد و از طعم شهود طرفى ببندد و از استشمام رایحه مصداق عینى متنعّم شود.


*کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ - چه بسیار گروه‏هاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروه‏هاى عظیمى پیروز شدند و خداوند، با صابران (و استقامت ‏کنندگان) است. بقره 249
**طالوت این پیروزی را مدیون مبارزه با هواهای نفسانی و تزکیه نفس می باشند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۹
دختر ِ بهار نارنج

هرباری و بلا استثنا، در این چندسال ، تا پایم به شهر ودیارم می رسد، برف یاباران می بارد. بچه ها؛ خاله ها، عموها، مادربزرگ ها و بقیه پشت هم زنگ می زنند تا جویای احوالم شوند. می دانند باران هایی که با امدنم می ایند؛ متفاوتند با باران های معمول روز های دیگر... این که خیلی ها منتظرت باشند؛ شوق امدنت را بیشتر میکند. تمام این ها، دل خوشی های کوچکیست که در کنارهم پازل خوشبختی را تکمیل میکنند. مگر انسان برای حمدوستایش خدای متعال چ چیزی نیاز دارد؟ که اگر تمام زبان شود و همه لحظه الحمدالله بگوید باز هم کم است. اصلا زبان قاصر از بیان می شود. نیامدم پز مثلا خوش قدمی بدهم. آمدم بنویسم "انتظار" واژه غریبیست. بین ادم هایی که منتظر امدنت هستند؛ همیشه و ناخوداگاه دنبال یک شخص خاص میگردی. این همه انتظار خوب است اما یک نفر؛ یک نفر باید باشد که منتظرواقعی امدنت باشد. او که نباشد بی قراری. او بی قرار تو است و تو بیشتر بیقرار نبودنش.اینکه عین خیالش نیست یا هست؟ کجاست و چه می کند؟ همیشه یک نفر خاص باید باشد که انتظارت را بکشد.  به چگونه منتظر بودن خودمان فکر میکنم. به این ندبه های هرصبح جمعه؛ به کمیل های پنج شنبه شب ها؛ به پیامک های ''جهت تعجیل در فرجش صلوات"ها. اینکه این ها همه است ولی آنی که باید باشد تا آقا بیاید نیست. از خودم می پرسم مگر خصلت های یک منتظر واقعی چیست؟ چطور منتظر امدنش هستم ولی نمیدانم چطور؟ چه باید کرد؟ چه کرده ام؟ اصلا در روز چقدر به امدنش فکر میکنم؟ عرق شرم و خجالت یعنی حواست باشد چه مثلا منتظری هستی؟!


*بس است اینکه به آه و ناله در همه عمر   / به انتظار نشستی  / به انتظار به ایست   (سجاد سامانی)

**انتظار در کلام بزرگان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۹
دختر ِ بهار نارنج

حسن فتحی هم که هر بار با فیلم هایش آتش می زند به جانمان

مدار صفر درجه کم بود ، شهرزاد هم این روز ها اضافه شده !


شهرزاد


همیشه همه چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره

صبح میشه این شب

باز میشه این در

صبر داشته باش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۰
دختر ِ بهار نارنج

*

اولین روز ِ اولین ماه ِ زمستانی امسال، بی هیچ استرس و عجله ای و فارغ از هر دغدغه ای برای دل خودم در دانشگاه قدم زدم. از مزار شهدای خوش نام به سمت نمازخانه میرفتم که چشمم به نمایشگاه کتاب موقت افتاد. با این که به خودم قول داده بودم تا کتاب هایی که این مدت خریدم را نخوانده ام ،کتاب جدیدی نخرم، اما به سمت کتاب هایی که به من چشمک می زدند کشیده شدم. به نظر خودم بی اراده ولی پرحکمت، نگاهم روی کتاب ِ جان ِ نظامی قفل کرد. برای خودم لیلی و مجنون خریدم.

**

از نور کم اتوبوس نهایت استفاده را می بردم.

بسم الله الرحمن الرحیم...

آغاز داستان لیلی و مجنون

پند دادن پدر مجنون را

عشق ار ز تو آتشی برافروخت     دل سوخت تو را مرا جگر سوخت

جواب مجنون به پدر

چون کار به اختیار ما نیست     بِه کردن کار ، کارِ ما نیست

 و در احوال لیلی و رفتنش به تماشای بوستان می خواندم...


عشق حقیقی آن است که لیلی و مجنون را به خدا رسانید. عاشق ِ عاقل را عارف کرد.

***

 آمده بود هم سری بزند و آمدنم به خانه را به مادرم چشم روشنی بگوید هم سر درد دلش را باز کند.

خبر در شرف طلاق بودنش شوک بزرگی بود. آن هم 2 نفری که در انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه زبانزد همگان بودند.

همان دو نفری که مثلا  سنتی ازدواج کرده بودند و جزو بچه مذهبی های اطرافم محسوب می شوند.

میگفت دیگر نمیتوانم ادامه بدهم.

-چرا؟

با همه چیز یک شوهر حتی بد اخلاقی اش می شود کنار امد اما وقتی پای دیگری در زندگی ات باز شد نمیشود. در هر قالبی، زن دوم ، خیانت و یا دخالت اطرافیان. افسار زندگی از دست خودمان رها شده. هرچیز که دیگری بگوید. چندین سال است تحمل کردم، بد اخلاقی کتک هرچیزی که فکرش را بکنی. حتی نداری وزندگی خانه به دوشی. برایم مهم بود که خودم و شوهرم خوانده ایم که ازدواج سنت پیغمبر است. روزهای خواستگاری حدیث و روایاتی برای هم خواندیم که زن باید اِل باشد مرد بــٍل. اماتوی بزنگاه های زندگی و زیر یک سقف متوجه میشوی انچیزی که فکر میکردی همان نمی شود. یهو همه چیز بهم میریزد. به دوست داشتن بچه  مذهبی ها  اعتماد نکن. گاهی زود رنگ می بازد و ...

****


گفت و گفت وگفت

شنیدم و شنیدم و شنیدم

ناراحت و مغمومم. دعا می کنم عاقبتشان به خیرشود. کم نیستند این هایی که هر روز دل تنگم را برای درد دل انتخاب میکنند و نسخه های رنگارنگی که تجویز می کنند ...

با تمام این تفاسیرهرچه می گذرد نمیدانم چرا ته دلم اینقدر روشن است...


*****

"انا عند حسن ظن عبدی المومن" : خدای بزرگ

(بحار ج67 ص385)

لیلی


آیا تو کجا و ما کجائیم

تو زان که‌ای و ما ترائیم

مائیم و نوای بی‌نوائی

بسم‌الله اگر حریف مائی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۸
دختر ِ بهار نارنج

تمام انسان ها در دل خود آرزو وتمنای وصال دارند . این که این ارزو وتمنا کی در دل نارگونه شان جوانه زد ؛ علت و سرمنشأ  ریشه دوانیدنش چه یا که بود  مهم است اما نه به مهم بودن ادامه راه. وقتی اناردلت ترک بخورد؛ سوز وگدازهای اولیه که بگذرد ؛ تو میمانی و دلی ترک خورده که بلاتکلیفی در سرنوشتش موج می خورد! فرقی نمی کند این تمنای وصال به هدفی معنوی را دارد یا مادی و زمینی ، آن چه که مهم است پاپس نکشیدن است . آنکه قاطعانه و به حق به دنبال هدفی برود ، ان را خواهد یافت و مگر نه ان که هرچیز که در جستن آنی , آنی ! من فکر میکنم مجنون در پی رسیدن به لیلا ، تار وپودش لیلایی میشود ، روحش امیخته ی در هدف میشود و زمانی که از خویشتن خویش گذشت وتمام وجودش خواستن شد،  این یکی شدن اتفاق می افتد . ساده است ،" کافیست انار دلت ترک بخورد" ...  .


 *«مَنْ تَمَنَّى شَیْئاً وَ هُوَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضاً، لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یُعْطَاهُ کسى که آرزوى چیزى کند در حالى که رضاى خداوند متعال در آن باشد از دنیا خارج نمى شود مگر اینکه به خواسته خود مى رسد».
رسول مهربانی صلوات الله علیه ؛ بحارالانوار

** زمانی این را نوشته بودم که قرار بود برویم مشهد. اردویی تشکیلاتی به اسم پربرکت و حکیمانه ی ''تمنای وصال 8'' با عنوان مسئول کل اردو . حسابی سرمان شلوغ بود و استرس داشتیم. ازهمان لحظه ی ثبت نام تا زمانی که لیست تکمیل شد، زمانی که اتوبوس از خوابگاه حرکت کرد. بهترین لحظات عمرم طوری رقم خورد که فهمیدم ما هیچ کاره ایم. هیچ! و خداراشکر بابت همه چیز که به نحو احسن تمام شد.البته؛ تمام که نشده...

انار دلم
(درخت انار خانه سبز/ تابستان 94 / اصفهان )

*** پنجره فولاد رضا برات کربلا میده! (میدونم که میده)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۷
دختر ِ بهار نارنج

اصفهان/تیرماه94

تازه کفش های چرم مصنوعی که عصر خریده بودم راه به پا کرده بودم که موبایلم زنگ خورد. بدو بدو امدم توی هال  وجواب دادم. از اتحادیه بود. ساعت ده دقیقه به ده شب اتحادیه با من چه کاریمیتوانست داشته باشد؟ ان سوی خط دبیرفرهنگی بود. تهِ تهِ مکالمه مان یک دقیقه هم نشد.

- باید زودتر خدمتتان عرض می‌کردیم.کارت وروداضافه‌ای فعلا نداریم خانم.ریسک رفتنتان پنجاه_پنجاه است.خودتان قبل از امدن به تهران تصمیم بگیرید.

بابغض،حرف های ناگفته درگلویم را فرو دادم. سرم را که برگرداندم مامان گفت:

-دلم خیلی روشنه؛برو به سلامت.

توی راه ترمینال ,سادات نوشت : ازاول هم دلم روشن بود. برو.مطمئن باش او را خواهی دید. دعایم بدرقه راهت خواهدبود..

****

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
دختر ِ بهار نارنج