حسن فتحی هم که هر بار با فیلم هایش آتش می زند به جانمان
مدار صفر درجه کم بود ، شهرزاد هم این روز ها اضافه شده !
همیشه همه چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره
صبح میشه این شب
باز میشه این در
صبر داشته باش.
حسن فتحی هم که هر بار با فیلم هایش آتش می زند به جانمان
مدار صفر درجه کم بود ، شهرزاد هم این روز ها اضافه شده !
همیشه همه چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره
صبح میشه این شب
باز میشه این در
صبر داشته باش.
*
اولین روز ِ اولین ماه ِ زمستانی امسال، بی هیچ استرس و عجله ای و فارغ از هر دغدغه ای برای دل خودم در دانشگاه قدم زدم. از مزار شهدای خوش نام به سمت نمازخانه میرفتم که چشمم به نمایشگاه کتاب موقت افتاد. با این که به خودم قول داده بودم تا کتاب هایی که این مدت خریدم را نخوانده ام ،کتاب جدیدی نخرم، اما به سمت کتاب هایی که به من چشمک می زدند کشیده شدم. به نظر خودم بی اراده ولی پرحکمت، نگاهم روی کتاب ِ جان ِ نظامی قفل کرد. برای خودم لیلی و مجنون خریدم.
**
از نور کم اتوبوس نهایت استفاده را می بردم.
بسم الله الرحمن الرحیم...
آغاز داستان لیلی و مجنون
پند دادن پدر مجنون را
عشق ار ز تو آتشی برافروخت دل سوخت تو را مرا جگر سوخت
جواب مجنون به پدر
چون کار به اختیار ما نیست بِه کردن کار ، کارِ ما نیست
و در احوال لیلی و رفتنش به تماشای بوستان می خواندم...
عشق حقیقی آن است که لیلی و مجنون را به خدا رسانید. عاشق ِ عاقل را عارف کرد.
***
آمده بود هم سری بزند و آمدنم به خانه را به مادرم چشم روشنی بگوید هم سر درد دلش را باز کند.
خبر در شرف طلاق بودنش شوک بزرگی بود. آن هم 2 نفری که در انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه زبانزد همگان بودند.
همان دو نفری که مثلا سنتی ازدواج کرده بودند و جزو بچه مذهبی های اطرافم محسوب می شوند.
میگفت دیگر نمیتوانم ادامه بدهم.
-چرا؟
با همه چیز یک شوهر حتی بد اخلاقی اش می شود کنار امد اما وقتی پای دیگری در زندگی ات باز شد نمیشود. در هر قالبی، زن دوم ، خیانت و یا دخالت اطرافیان. افسار زندگی از دست خودمان رها شده. هرچیز که دیگری بگوید. چندین سال است تحمل کردم، بد اخلاقی کتک هرچیزی که فکرش را بکنی. حتی نداری وزندگی خانه به دوشی. برایم مهم بود که خودم و شوهرم خوانده ایم که ازدواج سنت پیغمبر است. روزهای خواستگاری حدیث و روایاتی برای هم خواندیم که زن باید اِل باشد مرد بــٍل. اماتوی بزنگاه های زندگی و زیر یک سقف متوجه میشوی انچیزی که فکر میکردی همان نمی شود. یهو همه چیز بهم میریزد. به دوست داشتن بچه مذهبی ها اعتماد نکن. گاهی زود رنگ می بازد و ...
****
گفت و گفت وگفت
شنیدم و شنیدم و شنیدم
ناراحت و مغمومم. دعا می کنم عاقبتشان به خیرشود. کم نیستند این هایی که هر روز دل تنگم را برای درد دل انتخاب میکنند و نسخه های رنگارنگی که تجویز می کنند ...
با تمام این تفاسیرهرچه می گذرد نمیدانم چرا ته دلم اینقدر روشن است...
*****
"انا عند حسن ظن عبدی
المومن" : خدای بزرگ
(بحار ج67 ص385)
آیا تو کجا و ما کجائیم
تو زان کهای و ما ترائیم
مائیم و نوای بینوائی
بسمالله اگر حریف مائی
دختر شینا را در بلندترین شب سال و در تنهایی خواندم. با ورق به ورقش خندیدم و بغض کردم تا به انتهای بی پایان کتاب رسیدم.
از خودم می پرسم یک انسان چقدر می تواند فهمیده باشد؟
صمد واقعا مرد بود . کدام مردی از خانمش می خواهد که پناهگاهش باشد؟
از خودم می پرسم یک انسان چقدر تحمل رنج و درد تنهایی را دارد؟
قدم خیر واقعا زن بود . کدام زنی اینطور پای زندگی اش یک تنه می ماند و طاقت می آورد؟
آن هم دختری ناز پرورده که از کودکی اجازه نداده اند آب در دلش تکان بخورد. پای مردی مانده که روزها راسرجمع که بشماری،غالبا نیست.
اما
غمی نیست. وقتی زن و شوهر دلشان باهم برای یک معبود بتپد و به او گرم باشد ، علی وار و فاطمی زندگی می کنند و زینب و حسنین ، میشود ماحصل تربیت شان.
می گویند خداوند ما برای عشق بازی باخودش افریده ولی در فطرت مان، محبت به مومنانش را هم قرار داده. روا دانسته به دیگر علاقه مندان به خدا هم عشق بورزیم و از محبتشان لذت ببریم. همانی که بازهم در اخر به خدا می رساندت که محبت به غیر با همه سرگرمی و لذتش، محکوم به نابودی و نفرت است.
صمد و قدم خیر هر دو در 2 جبهه متفاوت ولی برای یک معبود مشترک رزمندگی کردند و در کنار همو به جاودانگی رسیدند.
که خاصیت هم سفر خوب همین است که قلبت را سرار سکینه ببخشد و بامودت خویش در تمامی فراز و فرود ها بماند و جانزند تا به مقصد، همان رضای خداوند متعال برسند.
**«یاءیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی». فجر28
تمام انسان ها در دل خود آرزو وتمنای وصال دارند . این که این ارزو وتمنا کی در دل نارگونه شان جوانه زد ؛ علت و سرمنشأ ریشه دوانیدنش چه یا که بود مهم است اما نه به مهم بودن ادامه راه. وقتی اناردلت ترک بخورد؛ سوز وگدازهای اولیه که بگذرد ؛ تو میمانی و دلی ترک خورده که بلاتکلیفی در سرنوشتش موج می خورد! فرقی نمی کند این تمنای وصال به هدفی معنوی را دارد یا مادی و زمینی ، آن چه که مهم است پاپس نکشیدن است . آنکه قاطعانه و به حق به دنبال هدفی برود ، ان را خواهد یافت و مگر نه ان که هرچیز که در جستن آنی , آنی ! من فکر میکنم مجنون در پی رسیدن به لیلا ، تار وپودش لیلایی میشود ، روحش امیخته ی در هدف میشود و زمانی که از خویشتن خویش گذشت وتمام وجودش خواستن شد، این یکی شدن اتفاق می افتد . ساده است ،" کافیست انار دلت ترک بخورد" ... .
گاهی وقتی نشانه ها را مثل تیکه های یک پازل کنار هم قرار میدهی، فکر میکنی که میفهمی گیر کار کجاست... !
تا مماتحبونَــت را انفاق نکنی، تا گرد و غبار و زوائد را از حرم دلت پاک نکنی ؛ پا در دلت نمیگذارند.
* «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَما تُنْفِقُوا مِنْ شَىْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ»
** «مِمّا
تُحِبُّونَ» «مِن» تبعیضیه است، دلالت دارد بر اینکه جمیع آنچه دوست
مىدارید لازم نیست انفاق کنید، بلکه انفاقات شما باید از چیزهایى باشد که
دوست مىدارید و اگر مراد جمیع بود مىفرمود: «حتى تنفقوا ما تحبون».
و
«ما» موصوله است، شامل جمیع محبوبات مىشود، حتى انفاق نفس و اولاد و عیال،
چنانچه ابى عبداللّه الحسین علیهالسلام در کربلا انفاق نمود.
و مراد
از «تُحِبُّونَ» چیزهایى است که انسان به آنها علاقهمند و دل بستگى دارد
و مردم در این قسمت مختلف هستند. «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَىْءٍ»؛ هر چه
که انفاق مىکنید از هر چه علاقه داشته باشید یا نداشته باشید.
*** غلام همت آنم که زیر چرخ کبــود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
*ولاتَحْسَبَنَّ الذّینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أمواتاً بَل أَحیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یرْزَقُونَ.(ال عمران169)
کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندارید؛ بلکه اینان زنده و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
اصفهان/تیرماه94
تازه کفش های چرم مصنوعی که عصر خریده بودم راه به پا کرده بودم که موبایلم زنگ خورد. بدو بدو امدم توی هال وجواب دادم. از اتحادیه بود. ساعت ده دقیقه به ده شب اتحادیه با من چه کاریمیتوانست داشته باشد؟ ان سوی خط دبیرفرهنگی بود. تهِ تهِ مکالمه مان یک دقیقه هم نشد.
- باید زودتر خدمتتان عرض میکردیم.کارت وروداضافهای فعلا نداریم خانم.ریسک رفتنتان پنجاه_پنجاه است.خودتان قبل از امدن به تهران تصمیم بگیرید.
بابغض،حرف های ناگفته درگلویم را فرو دادم. سرم را که برگرداندم مامان گفت:
-دلم خیلی روشنه؛برو به سلامت.
توی راه ترمینال ,سادات نوشت : ازاول هم دلم روشن بود. برو.مطمئن باش او را خواهی دید. دعایم بدرقه راهت خواهدبود..
****
هم زمانیکه
بیهوده در آب دست و پامیزدم و دستم به هیچ جا بند نبود و هیچ چیزی پیدا
نمیکردم که تکیه گاه کنم و خودم را بالا بکشم و چه آن زمانیکه نجات غریق
داد میزد نفس بکش... نفس عمیق بکش و سرم به دوران افتاده بود و جزسیاهی
چیزی نمیدیدم... در تمامی این لحظهها،تصویر تابوت های شهدای غواصی که
چندهفته پیش توی تلویزیون یا همینجا توی گلستان شهدا تشییع شده بودند جلوی
چشمانم رژه میرفت.نشسته بودم یک گوشه و زار میزدم.تنها تصاویری که
میدیدم ،صحنه ای بودکه صدوخورده ای غواص که دستشان را ازپشت بسته اند را
توی یک گودال بزرگ درواقع انداختهاند و کپه کپه خاک خالی میکنند روی
سرشان. نه دست وپایی زده میشود؛ نه نمیشود نفس کشید که اگر بکشی جز خاک
چیزدیگری نیست که حجم ریههایت را پر کند و نه میشود نفس نکشید که امریست
طبیعی و عادی شده و تاوقتی همین نفس های از سر عادت؛ به شماره نیفتد, کسی
شکر آمدوشدنش را نخواهدکرد. مرگ بالای سرم ایستاده بود و فقط چندلحظهای
درنگ و غفلت کافی بود که برای همیشه چشمانم به این دنیای فانی بسته شود و
تنها جملهای که درگیرش بودم این بود که ، این صدو هفتاد ه پنج نفر دست
بسته واقعا چه کشیـدند؟؟ *خداوندا ! ما را غافل ازیـن دنیا مبر که جز خسران چیزی ره توشهیمان نخواهد بود.(آمین) *حتّی اِذا
جاءَ اَحدهْمْ الْموًتُ قالَ رُبِّ ارًجِعْونِ لَعلّی اَعًمُلُ صالِحاً
فیما ترکت کلاّ اِنّهاکَلِمُه هْو قائِلُها و مِنً وُرائِهِمً بُرًزَخٌ
اِلی یُوًمِ یْبًعُثُون. آنگاه که
یکی از آنها را مرگ فرا رسد گویند پروردگارا مرا باز گردان، باشد که کار
شایستهای در تدارک گذشته خود بجا آورم به او خطاب میشود که هرگز چنین
نخواهد شد این سخنی است که او گوینده آن است و از حین مرگ تا روزی که بر
انگیخته شوند برزخ و فاصلهای است. *ویرایش نشده
زمانی که پای در وادی جوانی میگذاری، دورانی که از آن به بهار عمر یاد میکنند؛ دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست.
انسان ها،تغییر میکنند،خواسته یانا خواسته. به باور عامیانه، بــزرگ میشوند.
بعضی ازدواج میکنند و تشکیل خانواده میدهند؛
بعضی ازین مرحله عبور میکنند و کودکی به این دنیا میآوردند؛
بعضی ها وارد بازار کار و سرمایه میشوند
بعضی ها بصورت جدی وارد اجتماع بزرگتری میشوند
و این بعضیها مصادیق گوناگونی دارد.
از بیست سالگی به بعد مرحلهی گذار است.
انسان ها، شکل میگیرند، پیچ و تاب میخورند و اتفاقات،مشکلات،سختی ها و خوشیها پیکره اش را
میتراشندو قالب میدهند. و این پیکره تراش خورده،بستگی به زحمات و تلاش فرد، کم کم عصارهی وجودی او
را شکل میدهد.
------------------------------------------------------------------------------------------
*«وَ
مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ
خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» / (انعام/ ۳۲)
*«زندگی دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی نیست و سرای آخرت، برای آنها که پرهیزگارند، بهتر است! آیا نمی اندیشید؟»